تنها مزیت دانشگاه برای تحقیق این است که آدمهایی اطرافت هستند که میتوانی باهاشون کار علمی انجام بدهی. حالا وقتی این مزیت را حذف کنی دقیقاً چیزی نمیماند.
قشنگ حس میکنم که تفاوت بین حالتی که با یک نفر دیگر روی مسئله کار میکنم و وقتی تنها روی مسئله کار میکنم چقدر زیاد است، حتی اگر آن نفر دیگر اصلاً فیلدش مرتبط نباشد و هیچ کار مثبتی هم انجام ندهد.
بدترین قسمتش این است که قوانین و آدمها هم این وضع بد را تشدید میکنند. آدمها بیشتر از نظر اینکه هیچ دیدی نسبت به کار گروهی ندارند و قوانین از این نظر که مثلاً توی یک کار تحقیقاتی ترتیب نویسندهها است که مشخص میکند میزان مشارکت آنها چقدر بوده است، حتی اگر برابر باشد. تقریباً راهی برای تشخیص اینکه در یک کار گروهی چه کسی بیشتر یا کمتر کار کرده وجود ندارد، چون نمیشود بر اساس نتیجه شمرد، نمیشود بر اساس وقت یا سواد شمرد (نفر ساعت؟)، و نمیشود بین ایدهی اولیه و اثبات اولویت گذاشت. اینکه هیچ امکان اعتمادی هم نیست، و آدم نمیتواند مقاله را برای نقد اولیه به کسی بدهد بخواند هم بدتر است.
ابزار مناسب هم نیست، مثلاً برای پیادهسازی آدم باید خودش برود همهی جزئیات را بخواند و یاد بگیرد، بعد همه را بخرد و بسازد و پیادهسازی کند تا یک نتیجهی ساده را به صورت عملی نشان بدهد. در حالی که باید دانشگاه این زیرساختها را آماده میکرد. حداکثر حاضرند پول بدهند برای تجهیزات. خب چه کسی باید اینها را سر هم کند؟ هزینهی نیروی انسانی کمتر از این نیست. یک سری کارها را نمیشود با چند نفر آدم انجام داد. حتی یک دانشگاه هم نمیتواند انجام بدهد و اکثر دانشگاههای دنیا هم آماده میخرند. مثل همین زیرساخت ابر که کار ما گیر آن است.
بعد خب دانشجوها هم مجبورند، میخواهند فارغ التحصیل بشوند. نتیجه این میشود که به زور یک چیزی سر هم میکنند تحویل میدهند. حالا ثابت کردن اینکه این کار نمیکند یا ربطی به کاری قرار بوده انجام شود ندارد به کنار، که گسترش تقلب را مدیون آن هستیم، آخرش آن آدم در جایگاه بالاتری قرار میگیرد و مثلاً باید ادامهی کار را پیش ببرد یا به بقیه یاد بدهد.
یعنی میشود بدون تقلب جان سالم از اینجا به در برد؟