مباحث الگوریتمی

کامنت خصوصی نگذارید چون من با ایمیل جواب سوال نمی‌دهم. اگر سوالی دارید کامنت بگذارید من همانجا جواب می‌دهم.

اسلایدهای توزیع‌شده‌ی ETH

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ
http://www.dcg.ethz.ch/lectures/podc/
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۰
سپیده آقاملائی

نظرات  (۳)

سلام.
راستش مشورت می خواستم...
من خیلی وقته که می خوام این کامنت رو بنویسم. دست دست می کنم تا شاید یادم بره... ولی الآن دیگه نمی تونم خودم رو نگه دارم. وسواس زیادی دارم برای نوشتن این کامنت. اون قدر زیاد که مانع نوشتن ش می شه. برای همین تا ته می نویسم و بدون نگاه کردن یا بازبینی کردنش ارسال ش می کنم.
شرایط منو که می دونین: یه آدم که خیلی به کامپیوتر و رشته هاش علاقه داره ولی نذاشتن ادامه ش بده. المپیادی بوده؛ قبول نشده.
خب حالا دو سال از اون موقع می گذره. آدم قصه ی ما مغزش داره فسیل می شه. داره کم کم همونایی رو هم که بلده از یاد می بره و از این رنج می کشه. انگار که یه تیکه از وجودش رو به مرور زمان داره از دست می ده.
ولی هنوز هر چند وقت یه بار رویاهای عجیب غریب خودش رو میبینه، اینکه یه روز تو زمینه ی کدنویسی کامپیوتری خیلی شاخ می شه و می تونه کلی مشهور بشه از این راه.
می دونم خیلی رویایی ه و این حرف ها...
ولی شما واسه همچین آدمی چی پیشنهاد می کنین؟
اگه خودتون جای من بودین چی کار می کردین؟ من دارم به سرعت پیر می شم و فرصت هام رو از دست می دم. رشته م پزشکی ه که هیچ گونه علاقه ای بهش ندارم و از این بابت مطمئنم! من تو پزشکی فسیل می شم.
می ترسم بگذره و هفت سال بعد بیاد و خودم باشم که برگردم بگم:" اونا همه ش خیالات احمقانه ی جوونی بود. خام بودم نمی فهمیدم چی میگم...!" من نمی خوام به اون نقطه برسم چون واقعا می دونم هم استعدادش رو دارم و هم علاقه ش رو. نمی خوام بذارم گذر زمان من رو به همچین موجودی تبدیل کنه.
جدی شما اگه جای من بودین کامپیوتری جان، چی کار می کردین؟
شاید جوابتون سلف استادی باشه... من این رو هم امتحان کردم... دل سردم می کنه. من درجا می زنم. می دونی. انگیزه می خوام و نمی تونم پیداش کنم.
مثلا شما اگه بودید می رفتید کدفورسز می دیدین سوال های تیپ سی رو به زور می تونین حل کنین، بعد کد های بقیه رو هم نمی فهمین چی کار می کردین؟
می دونی کامپیوتری جان. من خیلی خیال پردازم. تو یکی از همین خیال پردازی ها داشتم به این فکر می کردم که شاید بتونم یه دانشجوی ترم بالایی از خارج کشور یا یه استادی چیزی تو خارج کشور پیدا کنم، شرایطم رو براشون توضیح بدم... شاید دلشون به حالم سوخت و کمک م کردن. مثلا مکاتبه ای تونستم ازشون چیز های خفن یاد بگیرم. نظرت در مورد این چیه؟ می شناسی کسی رو بهم معرفی کنی؟ اگه حتی یک نفر بتونم پیدا کنم که راه بذاره جلوی پام حتی در حد هفته ای یک بار ایمیل بهم بده، کمکم کنه خودش برام یه دنیاس.
من حتی رفتم و لیست یه سری از اساتید کامپیوتری رو در آوردم ولی نتونستم راه مکاتبه ای مستقیم با خودشون پیدا کنم...
می دونی کورس های آن لاین هم به کارم نمی آن. مثلا به این فکر می کنم که خب فلان کورس رو بگذرونم اینترنتی...بعدش چی؟ کی می فهمه؟ من می خوام با کامپیوتر خودم رو در سطح جهان مطرح کنم. نخند بهم. چرا اینو می نویسم؟ چون خودم هم به خودم دارم می خندم الآن با این خیال بافی هام... :)))
من می خوام  به یه طریقی با یه محیط کامپیوتر محور ارتباط داشته باشم. ایده بزنم، رو پروژه ها کار کنم. مشورت کنم، مباحثه کنم یکی باشه که بهم امید بده، دانش بگیرم ازشون...
انگلیسیم خوبه، ولی منابع رو خوب نمی فهمم... حتی اون قدری بدبخت شدم که خانواده م اینترنت رو محدود کردن که نتونم استفاده ی چندان مفیدی ازش داشته باشم!!!
می دونی دوست کامپیوتری خیلی زیاد دارم. ولی شاید باورت نشه که هیچ کدومشون کوچیک ترین کمکی به من نمی کنن. استاد زیاد دارم ولی وقتی می رم پیششون فقط مسخره م می کنن!
من می خواستم به یه سری از کودفورسزی ها پی ام بدم حتی و ازشون خواهش کنم راهنمایی م کنن. ولی نمی دونم ایده هام تا چه حد عملی می شن. نمی دونم واکنش شون چیه...
فقط یه خواهش. راه حلتون فراموش کردن نباشه. من با خیلی ها حرف زدم. خیلی ها نا امیدم کردن. همه بهم می گن بچسب به رشته ت بی خیال شو. یادت می ره. بهم می گن هیچ راهی نیست که هم دکتر شی هم برنامه نویس خفن. شاید باورت نشه ولی الآن که دارم اینا رو می نویسم گریه م گرفته حتی. حس می کنم سرنوشتم خیلی شوم رقم خورده. من برای شنیدن این حرفا اینجا نیومدم. اومدم که اگه راهی به ذهنتون می رسه پیش پام بذارین.
می دونم. خیلی مسخره س کسی که حتی تحصیلات دانشگاهی رشته ی مورد نظرش رو نداره همچین خیالاتی داشته باشه. رویای شاخ شدن در حد استیو جابز یا بیل گیتس برای کسی مثل من همون قدر دست نیافتنی ه که رسیدن ما مثلا به سیاره ی پلوتو. خودم هم نمی فهمم. یه چیزی درونمه... که نمی دونم چیه. اون بهم می گه که نباید ولش کنم. اون ولم نمی کنه. داره می خورتم. نمی ذاره فراموشش کنم.
کامپیوتری جان... تو اگه واقعا جای من بودی چی کار می کردی؟
باقی بقایتان، زیاده حرفی نیست.
امیدوارم با کامنتم سرت رو نخورده باشم.
پاسخ:
این توی هیچ سطحی غیرممکن نیست. یعنی در بدترین حالت بیوانفورماتیک کار کن، من شخصاً یک کلمه از این درسهای تجربی را نمی‌فهمم وگرنه هم پول توی این هست هم هیچ کسی که کامپیوتر و یک درس تجربی را بلد نباشد نمی‌تواند از پسش بر بیاد. این از همه اتلافش کمتره.
در کل هم آخر همه‌ی داستان‌ها میگه علاقه مهمه. نه من که تا حالا پیش نیومده چیزی یادم بره. من حاضرم هر بدبختی را تحمل کنم نخواهم برم یک گرایش دیگه چه برسه به رشته‌ی دیگه. اون خوانندهه هست «اصفهانی»، میگن اون هم دکتر بوده ول کرده رفته خواننده شده. تو از اون که دیگه بدتر نمی‌شی! :))
در مورد پشیمانی که آدم همیشه حسرت یک چیزی را می‌خورد، چون همیشه تو داری از یک چیز می‌زنی که به یک چیز دیگه برسی و اون چیز کم اهمیت‌تر باز هم در نهایت یادت می‌مونه و اذیتت می‌کنه، ولی اگر اون مهم‌تره را ول کنی دردناک‌تره. من خودم به زبون نفهمی و به نصیحت هیچ کس گوش ندادن معروفم ولی تا حالا پشیمون نشدم ازش. اکثر چیزهایی که من ازشون پشیمونم دست خودم نبودن. یعنی تهش هر جوری حساب می‌کنم می‌بینم آخه به جز این کاری نمی‌توانستم بکنم.
در مورد کد فورسز هم من هم نمی‌فهمم. اگر فکر می‌کنی بیای کامپیوتر می‌فهمی دروغه. :)) اینها یک سری مبحث خاص هستند مثل المپیاد که باید آدم بره بخونه و تمرین داشته باشه روی اونها و چیزی جز اون هم بلد نباشه که بتواند سریع و راحت همان را حل کند.
من به هیچ عنوان تنهایی درس خوندن را توصیه نمی‌کنم. ضرب المثل است که می‌خواهی راه طولانی بری با یکی همراه شو می‌خواهی راه کوتاه بری تنها برو. درس خوندن به جز در شب یا صبح امتحان کار طولانی است و آدم نمی‌تواند تنهایی انجامش بدهد.
اگر می‌خواهی هفته‌ای یک بار یک مطلب کامپیوتری بخونی همین وبلاگ من هست بخون. این سایت کاهو هم بامزه است میری چند تا سوال برای بچه‌های مدرسه‌ای حل می‌کنی کلی ذوق می‌کنن! :)) می‌خواهی ایمیلش بیاد هم توی فید وبلاگ عضو شو. :)
سپاس فراوان بابت پاسخ.
من هنوز کلی علامت سوال گنده دارم تو ذهنم.
مثلا اینکه چه جوری برم دنبال بیوانفورماتیک یا یه رشته ی مشابه؟ یه بار که بی کار بودم خیلی تو گوگل سرچ کردم، مثلا یه انجمنی تو دانشگاه کرمان درباره ش پیدا کردم. بعد زده بود اصلا فقط از بچه های رشته های فنی عضو می گیرن. بعد کلا اصلا سایت های فارسی اطلاعات خوبی نداشتن. هیچ کسی رو نتونستم پیدا کنم که باهاش حرف بزنم در موردش. اووووف. من حتی نمی دونم درست چی هست این رشته! مشکل من بی منبعی ه. هیچ کسی رو ندارم که درباره ی مشکلم ازش مشورت بگیرم. تو سایت های ایرانی هم چون رشته ی نوینی هست اطلاعات دهن گیری پیدا نمی شه درباره ش!
بعد اینکه طبق اون ضرب المثله... گفتین تو درس خوندن باید همراه شم... هدف من هم همین بوده از اول. چون این کار قطعا انگیزه خواهد داد. ولی نگفتین با چی یا با کی؟ من الآن کاملا ایزوله ام، کوچک ترین فرد نزدیکی ندارم که در این زمینه راهنمایی م کنه. اون "یکی" رو از کجا باید پیدا کنم برای این راه درازی که در نظر دارم؟ شما کسی رو می شناسین؟ گروهی رو انجمنی رو سایتی رو به هر حال یه فرقه ای که اهدافشون مثل من باشه؟ _ به غیر از دانشگاه رفتن که از دست من بر نمی اد دیگه_
بعد اینکه قبول ندارین که  این بلاگ شما واسه یکی من که هیچی کامپیوتر در سطح دانشگاهی کار نکرده اصلا و ابدا قابل فهم نیست؟ من یه زمانی سعی کردم بفهمم ولی بعدش قبول کردم که لقمه ی اندازه ی دهن من نیستن اینا! تقریبا هیچی نمی فهمم ازشون.
بعد هم اینکه بالفرض فهمیدن، این باز همون حالت سلف استادی رو برای من داره. هی مطلب بخونم و باز بیشتر بخونم و باز بیشتر بخونم و بخونم و بخونم و گاهی بفهمم و گاهی نفهمم و بریم جلوتر و جلوتر. نقطه ی عطفش کجاست؟ اون جایی که من می خوام به بقیه ثابت کنم که کامپیوتر بلدم و از این راه مشهور بشم؟ اون جایی که می خوام برنامه بنویسم با گروه خودم پخش کنیم بین ملت پول در بیاریم و ما رو بشناسن؟ نه مدرکی دارم، نه کسی که تو این زمینه دستم رو بگیره برم تو شرکتش... فعلا هم با این پزشکی درگیرم حالا حالا ها نمی تونم برم خارج از کشور پی علاقه م رو بگیرم. حالا چی؟ :((
کاهو رو عضوم، یاد المپیاد می نداختم، دیگه سر نزدم بهش. روانی ترم می کرد. حالا احتمالا تو تابستون یکم سر می زنم بهش تفننی. ولی اونم هدفی پشتش نیست انصافا. نصف سوالاشم تئوری بازیه...
پاسخ:
من دو نفر را می‌شناسم که بیوانفورماتیک کار می‌کنند یکی دکتر مطهری در دانشگاه خودمونه یکی دکتر شریفی در رویان. من نگفتم بری درس بخونی، شرکت دارند برو آنجا کار کن. از هر رشته‌ای هم آدم هست اونجا.
من قسمتی که گفتم هفته‌ای یک بار می‌خواهی وبلاگ من را بخون تیکه انداختم بهت. :) آخه هفته‌ای یک بار به چه دردی می‌خورد؟
خب من نمی‌دانم هدفت چیه؟ می‌خواهی مشهور بشی مگه؟ من فکر کردم صرفاً معتادی به کامپیوتر. :)) آنها را من نمی‌توانم راهنمایی کنم.
روانی بودن مگه بده؟ مثل خاموش کردن یک آتیش با یک آتیش دیگه می‌ماند. :)) برای آتش‌سوزی‌های وسیع خوب جواب می‌دهد.
مرسی بابت معرفی این دو نفر. تحقیق می کنم درباره شون ببینم چی گیرم می آد. ایمیل هاشون رو یا سایتی چیزی ازشون ندارین؟
متاسفانه من فرق بین سخنان لفافه دار رو از بقیه تشخیص نمی دم. :))) در واقع کلا مفهوم رو سخت می گیرم و جدی برخورد می کنم. فکر کردم جدی گفتید. دیگر نوشتنی هم که با شد لحن صوت ازش گرفته می شود هیچ جوره نمی توانی فرق شوخی و جدی را بفهمی.
خب نمی دونم. بیشتر از مشهور شدن یه حالت اثبات مانندی داره. که مثلا در وهله ی اوّل به دور و بری هام ثابت کنم که من بلدم با کامپیوتر کار کنم و بعدش تعمیمش بدم به دور و بری های دور تر و دور تر تر و تهش در سطح کشوری و پی ش رو بگیر. مشهور شدن رویای خیلی خفنی بوده برام همیشه. چه خفن تر که با اون چیزی که بهش اعتیاد داری بتونی مشهور بشی. یه تیر دو نشونه. هعی.
پاسخ:
ایمیل مطهری که در سایت دانشگاه هست.
هدف خیلی چیز مهمیه. چون راه رسیدن به یک هدف الزاماً چیزی نیست که آدم فکر می‌کند. بعضی وقت‌ها آدم یک راه برای رسیدن به یک هدف می‌شناسد و دنبال هدف‌های کوچکتری می‌گردد که به آن هدف اصلی برسد، در حالی که ممکن است همین راهی که دارد می‌رود سریع‌تر به آنجا برسد.
برای مردم زندگی نکن، برای خودت زندگی کن. مردم هیچ وقت آن کاری که فکر می‌کنی را نمی‌کنند. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی